نمایشنامه هملت شکسپیر

ترجمه مونولوگ “بودن یا نبودن” از نمایشنامه هملت اثر ویلیام شکسپیر

هملت در تنهایی خود به سر می‌برد.

(هملت با خود زمزمه می‌کند)

بودن یا نبودن، مسأله این است.
تحمل ذلت و تیر و تازیانه تقدیر ستمگر،
یا به شمشیر اراده خویش پایان دادن به این رنج‌ها.
بودن یا نبودن، این است پرسش.

چه چیزی ارزش رنج کشیدن در این دره اشکبار را دارد؟
ستم ستمگران، تمسخر احمق‌ها،
بی‌وفایی معشوق، بی‌مبالگی دوستان،
درد و رنج بی‌امان جسم و روح،
و ستمی که از دست زمانه بر ما روا می‌شود؟
کیست که بار این همه غم را تاب آورد
و به آرزوی رهایی از این دریای مصیبت
با خنجری ختمش نکند؟
اما ترس از آن دنیای ناشناخته،
آن سرزمینی که از آن هیچ مسافری بازنگشته،
اراده ما را سست می‌کند و ما را در این رنج‌ها
به اسارت نگاه می‌دارد.

(هملت به فکر خود فرو می‌رود)

آه، اگر فقط یقین می‌داشتیم که مرگ
پایان همه رنج‌هاست،
خاموشی ابدی،
خوابی آرام که در آن هیچ رنج و غمی وجود ندارد!
چه کسی در این دنیای ستمگر
زیر بار ستم و جور زندگی خم می‌شد؟
نه، این ترس از آن دنیای ناشناخته،
آن سرزمینی که از آن هیچ مسافری بازنگشته،
اراده ما را سست می‌کند و ما را در این رنج‌ها
به اسیر

(هملت ناگهان مصمم می‌شود)

اما من چه هراسی دارم؟
مرگ چیست؟
خوابی نیست؟
خوابی آرام که در آن هیچ رنج و غمی وجود ندارد؟
آه، کاش همین بود!
و اگر مرگ فقط همین بود،
چه کسی از این دریای مصیبت
به سوی آن اقیانوس آرام مرگ
پرواز نمی‌کرد؟
اما در آن اقیانوس،
ترس و تردیدهایی نهفته است.
ترس از آن دنیای ناشناخته،
آن سرزمینی که از آن هیچ مسافری بازنگشته،
از آن دنیایی که ما هیچ اطلاعی از آن نداریم.
این ترس و تردیدها
اراده ما را سست می‌کند و ما را در این رنج‌ها
به اسارت نگاه می‌دارد.

(هملت به فکر اوفیلیا می‌افتد)

اوفیلیا، ای معشوقه پاک و بی‌گناه من!
تو هم طعم تلخ ستم را چشیده‌ای.
پدرت، آن مرد حیله‌گر و فریبکار،
تو را به دام مرگ فرستاد.
ای کاش می‌توانستم از تو انتقام بگیرم!
اما ترس و تردید مرا احاطه کرده است.
نمی‌دانم چه کار کنم.

(هملت تصمیم خود را می‌گیرد)

نه، دیگر بس است!
من از این همه رنج و ستم خسته شده‌ام.
به مرگ پناه می‌برم و به این دریای مصیبت
پایان می‌دهم.

(هملت خنجری را از کمربند خود بیرون می‌کشد)

بودن یا نبودن، مسأله این است.

(هملت خنجر را به سوی گلو خود می‌گیرد)
(پرده به پایین می‌آید)

نکاتی در مورد این مونولوگ:

این مونولوگ یکی از مشهورترین مونولوگ‌های ادبیات نمایشی جهان است.
در این مونولوگ، هملت در مورد معنا و هدف زندگی تأمل می‌کند.
او بین “بودن” و “نبودن” تردید دارد.
ترس از مرگ یکی از دلایل اصلی تردید هملت است.
در نهایت، وی تصمیم می‌گیرد که به زندگی خود پایان دهد.
ترجمه ارائه شده فوق از ابوالحسن تهامی است.